بازیگرتنها
هرچی بازیگریت بهتر باشه تنهائیت هم بیشتره
یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, :: 23:49 ::  نويسنده : بازیگرHK       

حاج خانم می خواست بره حمام که ترگل ورگل بشه . تازه لباس هاش رو در آورده بود و می خواست آب بریزه رو سرش که شنید زنگ در خونه رو می زنند.


تند و سریع لباسش رو می پوشه و میره دم در و می بینه که حاجی براش توسط یکی از شاگردهاش میوه فرستاده بوده. دوباره میره تو حمام و روز از نو روزی از نو که می بینه باز زنگ در رو زدند. باز لباس می پوشه میره دم در و می بینه اینبار پستچی اومده و نامه آورده.

بار سوم که می ره تو حمام، دستش رو که روی دوش می ذاره ، باز صدای زنگ در رو می شنوه. از پنجره ی حمام نگاه می کنه و می بینه حسن آقا کوره ست. بنابراین با خیال راحت همون جور لخت میره پشت در و در رو برای حسن آقا باز می کنه.

حاج خانوم هم خیالش راحت بوده که حسن آقا کوره، در رو باز می کنه که بیاد تو چون از راه دور اومده بوده و از آشناهای قدیمی حاج آقا و حاج خانوم بوده. درضمن حاج خانوم می بینه که حسن آقا با یه بسته شیرینی اومده بنده خدا.

تعارفش میکنه و راه میافته جلو و از پله ها میره بالا و حسن آقا هم به دنبالش.

همون طور لخت و عریون میشینه رو کاناپه و حسن آقا هم روبروش. میگه: خب خوش اومدی حسن آقا. صفا آوردی! این طرفا؟

حسن آقا سرخ و سفید میشه و جواب میده: والله حاج خانوم عرض کنم خدمتتون که چشمام رو تازه عمل کردم و اینم شیرینیشه که آوردم خدمتتون

 





چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, :: 23:8 ::  نويسنده : بازیگرHK       

یه دل دارم پر درده ، یه دل دارم که غمگینه
یه دل دارم که می لرزه ، یه غم داره که سنگینه

همَش تنهایی و غربت ، همَش تاریکی و ظلمت
همش می گفت دوسش داره ، همش نامردی و ذلت

شبایی که دلم تنهاست ، نمی فهمی که دلگیرم
یه شب وقتی همه خوابن ، منم میزارم و میر
م

دلم دیگه نمی تونه ، نمیمونه تو این خونه
ولی وقتی که پیشت بود ، نفهمیدی چی میخونه

دیگه میره اون از دنیا ، نمیمونه توی غمها
دیگه خیلی واسش دیره ، میترسه اون توی شبها

شبایی که دلم تنهاست ، نمی فهمی که دلگیر
م
یه شب وقتی همه خوابن ، منم میزارم و میرم



چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, :: 23:3 ::  نويسنده : بازیگرHK       

 

امروز باز هم از دیدن نگاه پرمهرت محروم بودم ، باز هم دستات رو تو دستام احساس نکردم و چیزی از گرمای وجودت تو اعماق دلم نبود . تا کی به دوریت خو کنم و تا کی چهره ی زیبات رو از خودم محروم کنم . تا کی از آغوش مهربونت تنها یک خاطره تو ذهنم باش که هر شب به یاد همون بخوابم !؟

یه روزایی هر کار که میشد و از هر جا که زده میشدم میومدم پیشه تو تا آرامش بگیرم اما امروز .... امروز تو نبودت آرامشو ازم گرفتی .... !!!

شاید دلت تنگ شده باشه ، شاید چشات از دوری خسته شده باشه ، شاید قلبت دیگه تحمل دلتنگی رو نداشته باشه ، شاید ،شاید ، شاید و شاید ..... . اما نه ، این ها همه دلخوشی های ساده ی من است که در تاریکی های نبودت راه آینده رو به من نشون میده ... آینده ای که بی تو وجود نداره .... .

یه روزی تنها چیزی که آرومم میکرد بغل کردن تو بود ، گرفتن دستات بود .... . یه روزی فقط من بودم و تو ... اما حالا فقط من موندم و یه عالمه غم که تو دلم سنگینی میکنه،من و یه قلبه خسته،

من و تنهایی



چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 12:13 ::  نويسنده : بازیگرHK       

گاو ماما می کرد

گوسفند بع بع می کرد

سگ واق واق می کرد

و همه با هم فریاد میزدند حسنک کجایی

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.

موهای حسک دیگر مانند پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد.کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد.پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر میشکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.

برایمراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود.ریز علی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت.ریزعلی سردش بود و دلش نمیخواست که لباسش را درآورد.ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد و کبری و مسافران قطار مردند .

اما ریز علی بدون توجه به خاه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود.الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او اصلا حوصله مهمان ندارد.او پول ندارد که شکم مهمان ها را سیر کند.

او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد.

او کلاس بالایی دارد.او فامیل های پولداری دارد .

او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت.اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستانهای قشنگ وجود ندارد.



چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 1:27 ::  نويسنده : بازیگرHK       

وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد
تا روز قیامت هم هشیار نخواهم شد
امروز چنان مستم از باده‌ی دوشینه
در کوی جوانمردان عیار نخواهم شد
تا هست ز نیک و بد در کیسه‌ی من نقدی
جز بر در میخانه این بار نخواهم شد
آن رفت که می‌رفتم در صومعه هر باری
از رندی و قلاشی بیزار نخواهم شد
از توبه و قرایی بیزار شدم، لیکن
وز یار به هر زخمی افگار نخواهم شد
از دوست به هر خشمی آزرده نخواهم گشت
چون غم خورم او باشد غم‌خوار نخواهم شد
چون یار من او باشد، بی‌یار نخواهم ماند
تا غم خورم او باشد غمخوار نخواهم شد
تا دلبرم او باشد دل بر دگری ننهم
چون سوخته‌ی عشقم در نار نخواهم شد
چون ساخته‌ی دردم در حلقه نیارامم
بر درگه این و آن بسیار نخواهم شد
تا هست عراقی را در درگه او باری
 



چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 1:20 ::  نويسنده : بازیگرHK       

بی قرارم واسه چشمات

اون نگاهی که به یه دنیا می ارزه

می خوام از تو بنویسم... اما اسمت که می یاد دستم می لزره

چیکه چیکه آب شدم من ... وقتی گفتی نمی خوام با تو بمونم

حالا تنها یه پریشون .. خیلی وقته که دیگه بی همزبونم

من هنوز از تو می خونم عاشقونه

جای دستای تو خالی توی خونه

خواب چشماتو می بینم فردا افتابیه دنیا

تو می شی تعبیر خوابم می رسم به ارزوها

می دونم می یای دوباره .. اسمون افتابی می شه

باز بهار می یاد سراغ گلدونای پشت شیشه

چشم به راه تو می مونم ..اگه می شنوی صدامو

تکیه کن بازم به شونم .. گوش بده ترانه هامو

یه دریچه مهربونی .. هدیه کن به خلوت من

نشو با دلم غریبه .. سر بزن به غربت من



دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 23:7 ::  نويسنده : بازیگرHK       

بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم
اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم

بیا با من مدارا کن که دل غمگین و جان خستم
اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستم

 

 
 
 
بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم
 
بیا شکوه از دل کن که من نازک دلی خستم
 
 

 
جدایی را حکایت کن که من زخمی آن هستم
 
اگر از زخم دل پرسی برایش مرهمی بستم
 

 
مجنونم و مستم به پای تو نشستم 
 
آخر زبدی هات بیچاره شکستم
 

 
برو راه وفا آموز که من بار سفر بستم
 
دگر اینجا نمی مانم رهایی از وفا جستم
 

 
برو عشق از خدا آموز که من دل را بر او بستم
 
نمی خواهم تو را دیگر بدان از دام تو رستم
 

 
مجنونم و مستم به پای تو نشستم
 
آخر ز بدی هات بیچاره شکستم
 

 
مجنونم و دل را به چشمان تو بستم
 
هشیار شدم آخر از دام تو جستم
 
 

مجنونم و مستم ، عاشم و خستم



دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 23:4 ::  نويسنده : بازیگرHK       


من مَردَم

با دستانی که به ظرافت ِ دستان تو نیستند

با صورتی تیغ تیغی ، که به نرمی ِ گونه های ِ تو نمی رسند

با قلبی پُر از عشق

شاید اشکهایم ساده نریزند
 

 
شاید صدایم با یک طعنه ، راحت نلرزد
 

 
امــــا
 

 
با همان دستان ِ زبرم ، نوازشت می کنم
 

 
با همان صورت ِ زبرم میبویمت
 

 
و با قلب ِ عاشقم و با اشکهایی که پنهانی می ریزند
 

 
با صدایی"لرزان" می گویم
 

 
دوستت دارم
 



دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 22:57 ::  نويسنده : بازیگرHK       

دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …
دلم برای کسی تنگ است ه با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…
دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…
دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد…
دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …
دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…
دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…
دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است…
دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است…
دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است…
دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است…
دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست…
دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…
دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست…
دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است…
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگی هایم است…



دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 14:2 ::  نويسنده : بازیگرHK       

گاهی ، وقت خداحافظی از کسی

خواسته یا ناخواسته میگیم : « مواظب خودت باش ! »

مواظب خودت باش یعنی فکرم پیش توئه !

مواظب خودت باش یعنی برام مُهمی ! 

مواظب خودت باش یعنی نگرانتم !

مواظب خودت باش یعنی دوستت دارم !

مواظب خودت باش یعنی به خدا می سپارمت !

مواظب خودت باش یعنی... واقعاً مواظب خودت باش !



دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 14:0 ::  نويسنده : بازیگرHK       

امشب در خلوت تنهایی ام آهسته بی تو گریستم

کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند…

تا بدانی که بی تو چه میکشم

کاش قاصدک به تو می گفت که در غیاب تو

رودی از اشک به راه انداخته ام….

و کاش پرنده ی سوخته بال عاشق از جانب من

به تو این پیغام را می رساند که:

امید و آرزوهایم بی تو آهسته آهسته

در حال فرو ریختن است ...



دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 13:58 ::  نويسنده : بازیگرHK       

بی اعتمادم کن به همه ی دنیا اینکه با من باش
کنار من تنها، کنار من تنها، کنار من تنها
از اولین جملت، فهمیده بودم زود
عشق های قبل از تو سوء تفاهم بود
اونقدر می خوامت همه باهات بد شن
با حسرت هر روز از کنار ما رد شن
حالم عوض میشه، حرف تو که باشه
اسم تو بارونه، عطر تو همراشه
اون گوشه از قلبم، که مال هیچکس نیست
کی با تو آروم شد، اصلا مشخص نیست





شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 22:42 ::  نويسنده : بازیگرHK       

عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده با چشمان تر
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن



شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 22:32 ::  نويسنده : بازیگرHK       



چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:, :: 23:40 ::  نويسنده : بازیگرHK       

 


خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.

 

بنده: خدایا...! خسته ام... نمی توانم...!!

 

خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.

 

بنده: خدایا! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.

 

خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان.

 

بنده: خدایا! سه رکعت زیاد است...

 

خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان.

 

بنده: خدایا! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟؟

 

خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله.

 

بنده: خدایا! من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!

 

خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله.

 

بنده: خدایا! هوا سرد است... نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم.

 

خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم.

 

بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد...

 

خدا: ملائکه ی من! ببینید...!!!

 

من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است...

 

چیزی به اذان صبح نمانده، او را بیدار کنید...

 

دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده...

 

ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم اما، باز خوابید...

 

خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید: پروردگارت متنظر توست!!!

 

ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!

 

خدا: اذان صبح را می گویند، هنگام طلوع آفتاب است...

 

ای بنده ی من، بیدار شو نماز صبحت قضا می شود...

 

خورشید از مشرق سر بر می آورد...

 

ملائکه: خداوندا! نمی خواهی با او قهر کنی؟؟

 

خدا: او جز من کسی را ندارد...

                                  شاید توبه کرد!!!

 

چرا نگران فردا باشم؟؟

 

آنکس که همه ی عمر از من مراقبت کرده است...

آیا فردا مراقب من نخواهد بود؟؟

 



چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:, :: 1:27 ::  نويسنده : بازیگرHK       

ديروز به ياد تو و آن عشق دل انگيز
بر پيكر خود پيرهن سبز نمودم
در آئينه بر صورت خود خيره شدم باز
بند از سر گيسويم آهسته گشودم

عطر آوردم بر سرو بر سينه فشاندم
چشمانم را نازكنان سرمه كشاندم
افشان كردم زلفم را بر سر شانه
در كنج لبم خالي آهسته نشاندم

گفتم به خود آنگاه صد افسوس كه او نيست
تا مات شود زين همه افسونگري و ناز
چون پيرهن سبز ببيند به تن من
با خنده بگويد كه چه زيبا شده اي باز

او نيست كه در مردمك چشم سياهم
تا خيره شود عكس رخ خويش بيند
اين گيسوي افشان به چه كار آيدم امشب
كو پنجه او تا كه در آن خانه گزيند

من خيره به آئينه و او گوش به من داشت
گفتم كه چسان حل كني اين مشكل ما را
بشكست و فغان كرد كه از شرح غم خويش
اي زن، چه بگويم، كه شكستي دل ما را



شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, :: 15:12 ::  نويسنده : بازیگرHK       

پرستوی فراری از بهارم

یک امشب میهمان این دیارم

چو ماه از پشت خرمن ها برآید

به دیدارم بیا چشم انتظارم

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست

همه دریا ازآن ما کن ای دوست

دلم دریا شد و دادم به دستت

مکش دریا بخون پروا کن ای دوست

متابان گیسوان در همت را

بشوی ای رود دلواپس غمت را

تن از خورشید پرکنورنه این شب

بیا لاید همه  پیچ و خمت را

تن بیشه پراز مهتاب امشب

پلنگ کوه ها در خواب امشب

به هر شاخی دلی سامان گرفته

دل من در تنم بی تابه امشب

کنار چشمه ای بودیم در خواب

تو باجامی ربودی ماه از آب

چونوشیدم از ان جام گوارا

تونیلوفر شدی من اشک مهتاب



پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 23:42 ::  نويسنده : بازیگرHK       

همچونی مینالم از سودای دل

آتشی درسنه دارم جای دل

من که با هرداغ پیدا ساختم

سوختم ازداغ نا پیدای دل

همچو موجم یک نفس آرام نیست

بس که طوفان زا بود دریای دل

دل اگر از من گریزد,وای من

غم اگر از دل گریزد,وای دل

ما زه رسوای بلند آوازه ایم

نامورشد,هرکه شد رسوای دل

خانه مور است و منزلگاه بوم

آسمان باهمت والای دل

گنج منعم خرمن سیم و زر است

گنج عاشق گوهر یکتای دل

درمیان اشک نوامیدی "رهی"

خندم از اومیدواری های دل.

 



چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, :: 1:16 ::  نويسنده : بازیگرHK       

در راهت ای جان جهان,تا کی زجان پرواکنم؟

دریا چومیخواند مرا,باقطره چون سوداکنم

گر خاک میخواهد مرا,یکبار خاکسترشوم

ور بحر میخواهی مرا,این دیده را دریاکنم

اندر رهت ای بی نشان!دورم بسی ازکاروان,

ای قافله سالارجان رحمی که ره پیدا کنم

بیکینه باشد سینه ام,صافی بود آیینه ام

دست طلب بردل نهم,دیده سوی بالا کنم

بادم,مترسان ز آتشم,من شعله دربر می کشم

بحرم,مبین من خاموشم,گرجوشمی غوغا کنم

چون صبح دارم یک نفس,وز حسرت دیداروبس

یک جلوه ام بنمای و بس,بگذارتماشاها کنم

چون شمع میسوزم زجان,اشکم روان,سوزم به جان

با"زهره"گو درعاشقی,من خویش را رسوا کنم

 



دو شنبه 2 بهمن 1390برچسب:, :: 23:32 ::  نويسنده : بازیگرHK       

خوصوصیات آقاپسرا ودخترخانم ها از14سالگی تا28سالگی

بروعضو شوبیاببین



ادامه مطلب ...


یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:, :: 23:27 ::  نويسنده : بازیگرHK       

فقط دریا دلش آبی تر از من بود
ومن از دریا;دلم دریا
فقط این را ندانستم
چرا گشتم چنین تنهاتر ازتنها
به هرآبی شدم آتش
به هرآتش شدم آبی
به هرآبی شدم ماهی
به هر ماهی شدم دامی
به هر نامحرمی ساقی
به هرساقی می باقی
وتو این راندانستی
چرا گشتم چنین عاصی
چرا مهتاب شد سنگ صبورم
چرا بستند پرهای غرورم
چراآینه ها راخاک کردن
مر از رنگ شب سیراب کردند



یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:, :: 13:36 ::  نويسنده : بازیگرHK       

تاکه بود نبود کسی

کشت ما را غم بی هم نفسی

تا که رفتیم همه یار شدند

خفته ایم و همه بیدار شدند

قدر ایینه بدانیم چو هست

نه در انوقت که افتاد و شکست

در حیرتم از مرام این مردم پست

این طایفه زنده کش مرده پرست

تا که هست به ذلت بکشندش به جفا

تا رفت به عزت ببرندش سر دست

اه می ترسم شبی رسوا شوم

بدتر از رسواییم تنها شوم

اه از ان تیر و از ان روی و کمند

پیش رویم خنده پشت سرم پوزخند

 



یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:, :: 1:32 ::  نويسنده : بازیگرHK       

شروع میشوم از پشت شیشه ها کم کم

 

هنوز گونه تو خیس نیست می فهمم

 

هنوز نیست ولی خیس می شود نم نم

 

همیشه منتظرت هستم و تو امده ای

 

تو از چه سمت می ایی که من نمی فهمم

 

چقدر ساده گرفتیم دیدن هم را

 

چه بی مقدمه رفتیم تا ته این غم

 

کمی دوام بیاور که از همه سیرم

 

کمی دوام بیاور به خاطر من هم

 

چه حال و روز خرابی .کسی نمی فهمد

 

دلم گرفته به اندازه همه عالم....

 

 



 
درباره وبلاگ

با سلام وخوش آمد گویی خدمت شما این وبلاگ فقط درباره تنهایی من هستش وشاید مطالب دیگرهم توش پیدابش اما اصلش تنهای راستی اینم شعبه دیگه من حتما سربزنید https://www.instagram.com/bazigarhk/
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بازیگرتنها و آدرس bazigarhk.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 112
بازدید ماه : 446
بازدید کل : 242826
تعداد مطالب : 152
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


گروه بازیگران عاشقان هنر بیان تو
ام سی آی فایو؛ باشگاه بزرگ فروشندگان ایرانی